* منم غریب و ستم دیده در دیار فراق
قرین محنت و غمهای روزگار فراق
منم اسیر بقیه سپاه زلفین اش
بدست او شده ام خسته و فکار فراق
ز دیده اشک فشانم بروز تیره خویش
فتاده ام ز جفای تو در کنار فراق
نتیجه عکس دهد روز بخت گشته من
بلبل وصل نماید بمن نهار فراق
ز بسکه دور فتادم ز پیش او کاشف
شدم بدیده پر خون همیشه یار فراق[1]